چمدان خاطرات...
دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۶، ۰۵:۴۶ ب.ظ
امروز..
قطره ای باران...
با نام دلتنگی...
از ابر چشمانم...
بر گونه هایم...
سرازیر گشت...
چند سالو...چند ماهو... چند روز...
از نبودنت می گذشت... گویی راه برگشتن را گم کرده بودی...
نمیگویی در نبودت..
عشقت با آن همه خاطره...
که در چمدانت برجای گذاشته ای... چگونه لحظه هایش را سپری کند؟
فکرش را بکن... هرروز
چمدانت را روی میزت میگذارد... روبه روی صندلی همیشگیت... و به تماشا می نشیند...
هنوز هم امید دارد...
که شاید ردپایی ..از تو به چشمانش اصابت کند...
میدانی...
توقع زیادی هم ندارد...
حتی یک سراب هم... دلخوشش میکند...
آرام در گوشش زمرمه کن جوابش را...
عشقت...در راهت دیوانه گشته...
نمیایی؟
- ۹۶/۰۴/۲۶